آیا تاریخ تنها محصول مبارزه طبقاتی است؟
مارکسیسم تاریخ را محصول مبارزه طبقاتی انسانهای محروم دانسته و مجموع جهانیان را به دو گروه تقسیم کرده است: گروه وابسته به ابزار تولید جددی، که برای خود نظامی جدید می خواهند.
نویسنده: آیت الله جعفر سبحانی
مارکسیسم تاریخ را محصول مبارزه طبقاتی انسانهای محروم دانسته و مجموع جهانیان را به دو گروه تقسیم کرده است:
گروه وابسته به ابزار تولید جددی، که برای خود نظامی جدید می خواهند.
و گروه وابسته به نظام کهن که منافع خود را در ثبات آن می اندیشند.
چنین تفسیری که مبارزه انسان ها را به مبارزه ی طبقاتی منحصر می کند، چشم پوشی و نادیده گرفتن زیباترین و درخشان ترین جلوه های حیات انسانی در امتداد زمان است. این تفسیر فعالیت انسان ها را در غرایز متمایل به پایین که هدفی جز یک امر مادی و محدود و موقت ندارد، خلاصه کرده و از یک رشته غرایز متمایل به بالا که از حدود فردیت خارج بوده و همه ی بشریت را در بر می گیرد و شرافت های انسانی و ارزش های اخلاقی را تعقیب می کند، به کلی چشم فرو بسته است.
آیا می توان گفت که همه نبردها و تلاش های انسان در انگیزه های حیوانی و شهوانی و جهت گیری های فردی و شخصی زودگذر خلاصه می گردد؟ یا این که در کنار آن نبرد، نبردها و تلاش های دگری بوده است که انگیزه ای جز احیای حق و میراندن باطل نداشته است، نبردهایی که در یک طرف، پایگاه عقیدتی و انگیزه ی انسانی و ماهیت آرمانی و جهت گیری به سوی خیر و صلاح وجود داشته است و در طرف دیگر انگیزه های حیوانی و شهوانی و جهت گیری فردی و شخصی و موقت بوده است.
نبردهایی که در یک طرف انسان متعالی و وارسته وجود داشته که خواهان برقراری نظام الهی و حکومت ارزش های اخلاقی بوده و در طرف دیگر انسان های منحط حیوان صفت بوده اند که همه شخصیت آنها در امور حیوانی خلاصه می شده است.
صفات تاریخ بشر از این نوع نبردها، خاطرات بسیار شیرین و رؤیایی دارد، و با مراجعه به تاریخ زندگی رادمردان الهی، واقعیت و حقیقت این دو نبرد روشن می گردد.
حتی در آن نبردهایی که برای محو نظام طبقاتی صورت گرفته است، تا حقوق مستضعفان را از گروه طاغوتیان بازستاند، رهبری این گروه به دست مردان وارسته ای بوده است که به خاطر نوع دوستی و حفظ حقوق انسان قیام کرده و یا از نهضت حمایت نموده اند.
آیا گردانندگان همه نهضت های مترقی، پیوسته محرومان و مستضعفان بوده اند، یا این که گاهی از طبقات مرفه برخی بر ضد نظام حاکم قیام می کردند و آن را از بیخ و بن می کندند؟ نمونه آن را می توان قیام ابراهیم و موسی (علیه السلام) دانست.
آیا قیام محرومان و مستضعفان فقط و فقط به خاطر تأمین نیازمندی های مادی، آن هم به موازات تکامل ابزار تولید، بوده است یا این که بسیاری از قیام ها به خاطر آرمان خواهی و احیای ارزش های انسانی انجام گرفته است؟
آیات قرآن حاکی است که قسمت اعظم یاران پیامبران را افراد مستمند تشکیل می داده اند که هدف و انگیزه آنان از قیام و نهضت، محو شرک و آثار ویرانگر آن بوده است و در نتیجه احیای آیین خدا و عبادت و ستایش او بود.
ما از این میان به آیه ای اشاره می کنیم:
(...وَ ما نَریکَ اتَّبَعکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِى الرَّأْىِ...)(1)
«ما جز این نمی بینیم که یک مشت فقیر و فرومایه از تو پیروی می کنند».
اگر مستکبران پیروان نوح را فرومایه می خوانند، به خاطر فقر و بدبختی آنان بوده است.
درباره پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) می خوانیم که ثروتمندان گرایش خود را به آیین وی مشروط بر این کردند که وی مستمندان را از خود براند و این حقیقت در سوره انعام آیه 52 وارد شده است.
آیا همه قیام ها، به خاطر محو نظام حاکم و ایجاد نظام جدید بود؟
و به عبارت روشن تر: همه نهضت ها، به خاطر نابود کردن یک رشته مقررات و جایگزین کردن مقررات نوین بود؟ به طور مسلم پاسخ این سؤال منفی است، بسیاری از نهضت ها، به عنوان بازگشت به نظام کهن بود که حاکم وقت از اجرای آن سر باز می زد، و نمونه این قیام ها را در عصر عثمان و قیام علوی ها بر ضد اموی ها و عباسی ها مشاهده می کنیم.
این پرسش ها و امثال آنها، که مارکسیسم ناچار است از پاسخ به آنها شانه خالی کند، گواه بر آن است که هرگز نباید عامل سازنده و نیروی محرک تاریخ را در مبارزه طبقاتی، آن هم به خاطر رشد ابزار تولید خلاصه کرد و از دیگر عوامل چشم پوشید.
مراجعه به تاریخ، بیوگرافی دو گروه را در اختیار ما می گذارد:
1. گروهی اسیر منافع مادی، محکوم جبر ابزار تولید در اسارت شرایط مادی، تمایلات آنان انعکاسی از شرایط محیط بوده است، و آن چنان دست بسته بودند که جز قیام و نهضت بر نظام حاکم، آن هم به خاطر تأمین نیازمندی های زندگی، چیزی نمی توانستند در سر بپرورانند.
2. گروهی حق جو و حق طلب، آرمان خواه و پرخاشگر، آزاد از جبر محیط و جبر طبیعت، خواهان ارزش های انسانی و اصول اخلاقی.
به طور مسلم، نبرد گروه نخست با نظام حاکم جز به خاطر محو اختلاف طبقاتی و بهبود وضع زندگی خود نبوده است و نیروی محرک تاریخ نزد آنان جز بهتر خوردن و و بهتر پوشیدن و بهتر زیستن چیز دیگری نیست.
در حالی که انگیزه گروه دوم برای نبرد با نظام حاکم، احیای شرافت انسانی و ارزشهای اخلاقی، بوده و هدف احیای جامعه و آزاد کردن انسانیت از خوی حیوانی در زندگی مادی گری است.
از بحث گسترده پیرامون دو بینش، روشن گردید که از نظر مارکسیسم آنچه اصیل است، رشد ابزار تولید است و فرد و جامعه به دنبال رشد ابزار تولید کشیده می شوند.
و به عبارت دیگر: ابزار تولید، در نظر مارکس هر چند خدا نیست اما قدرت خدایی دارد که جامعه ی انسانی را با تمام نظامات دیرینه و آینده اش (کن فیکون) کرده و همه را دگرگون می سازد در حالی که در بینش مقابل او اصالت از آن انسان است، او است که با آزادی کامل، حرکت می کند و تاریخ را به دنبال خود حرکت می دهد.
آیا با این وضع، مارکسیسم حق دارد که از (اومانیسم) دم زند، و بگوید من طرفدار اصالت انسان هستم و مکتب من برای نجات انسان و از خود بیگانه شدن انسان ها است، در حالی که از نظر او موت و حیات، ترقی و انحطاط انسان ها به ابزار چوبی و آهنی بسته است که «انسان را می برد آنجا که خاطر خواه اوست».
اکنون کمی در این قسمت گسترده تر سخن بگوییم:
در فلسفه نظری تاریخ، درباره مسیر و محرک و هدف تاریخ بحث می شود مثلاً می گویند:
1. مسیر و منازل برجسته حرکت تاریخ کدام است؟
2. مکانیسم حرکت و محرک تاریخ چیست؟
3. هدف چیست و تاریخ به کجا می رود؟
مارکس در برابر این پرسش های سه گانه چنین می گوید:
من مخروط «اندیشه ی هگلی» را که وارونه بود و بر سر ایستاده بود، بر قاعده نشاندم. او واقع تاریخ را ایده و اندیشه معرفی کرد، من واقع تاریخ را «نزاع مستمر تاریخی» معرفی نمودم. این است محرک تاریخ.
«من مسیر تاریخ بشر را جلوه های گوناگون اندیشه ندانستم، به گونه ای که اندیشه ای به اندیشه ای مبدل گردد و سپس جامعه را دگرگون سازد، بلکه مسیر تاریخ را مراحل مختلف رشد ابزار تولید در دنیای مناسب آن معرفی کردم.
اگر بخواهیم از عقیده «مارکس» درباره پرسش های سه گانه فاکتورگیری کنیم، وی به پرسش های ما چنین پاسخ خواهد داد:
1. تاریخ به کجا می رود؟ به سوی جامعه ی بی طبقه.
2. محرک این رفتن چیست؟ رشد ابزار تولید و نزاع طبقه ی نوخاسته با طبقه ی کهن.
3. از چه راهی می رود؟ مراحل مختلف تاریخ عبارت است از ادوار کمون نخست، بردگی، فئودالی، بورژوایی و... که هر یک در دوره ای و متناسب با درجه ای از رشد ابزار تولید وجود داشته است.
ما فعلاً درباره پاسخ او نسبت به منازل و مسیر تاریخ و هدف آن، بحث نمی کنیم و بحث خود را روی پاسخ او از محرک تاریخ متمرکز می سازیم و تمرکز بحث در تشخیص نیروی محرک تاریخ روی این نقطه است که در شکل گیری یک جامعه، اصالت با کدام یک از این دو تا است؟
آیا انسان اصالت دارد و اراده و خواست و آرمان های مقدس و یا نامقدس او است که تاریخ را می سازد، و تکامل دستگاه های تولیدی نیز شاخه ای از این اصالت است، و حرکت تاریخ جز حرکت خود انسان چیز دیگری نیست؟ و در حقیقت جامعه ی انسانی سازنده تاریخ و پدیدآورنده آن است؟ در این صورت تاریخ، موجود زنده و متحرکی است که روحی دارد و جسمی و عزمی و آهنگی. زیرا فرض این است که اصالت از آن انسان است و اوست که تاریخ را با آهنگ و نظام خاصی می سازد و حرکت تاریخ جز حرکت انسان ها چیزی نیست.
یا این که اصالت، مربوط به دستگاه های تولید و رشد ابزار کشاورزی و صنایع است و تعیین کننده ی خط مشی تاریخ، جز کشمکش طبقاتی که مولود رشد ابزار تولید، و ثبات روابط اقتصادی است، چیزی نیست. در این صورت حرکت تاریخ، حرکت انسان ها در تاریخ است و انسان نقشی در سازندگی تاریخ ندارد، و انسان پیش از آن که سازنده تاریخ باشد، کاشف قوانین تاریخ می باشد.
مارکسیسم نظریه دوم را پذیرفته و خود را کاشف قوانین جامعه می داند، قوانینی که زاییده ی مبارزه طبقاتی و کشمکش های درونی جامعه است.
انسان در این مکتب، روی خطوط تاریخ حرکت می کند و در جاده ای گام بر می دارد که پیش از او ساخته و کشیده و تمام شده است و انسان جز پیمودن راه، کار دیگری نمی تواند انجام دهد.
ولی در مکتب دیگر: تاریخ ساخته دست انسان ها است، انسان خود سازنده تاریخ می باشد، پیش از حرکت انسان، نه راهی وجود دارد و نه خطی، و این انسان که با حرکت خود، راه را می سازد و خط را ترسیم می کند و لذا انسان در این مکتب، سازنده تاریخ است نه کاشف آن.
از میان این دو نظر آن که می تواند به انسان ارزش بخشد، همین نظریه است نه نظریه ی مارکس، زیرا در نظریه مارکس، انسان اصالت خود را از دست داده و آلت دستی برای ابزار تولید بیش نیست.
مارکسیسم گذشته از این که اصالت انسان را انکار کرده و اصالت را به دست ابزار تولید داده است، معلول را به جای علت گرفته است، زیرا رشد دستگاه های تولید خود معلول ابتکار انسان و ذوق صنعتی و رشد فکری و سرانجام معلول حس کنجکاوی او است، و این حس که یکی از غرایز اصیل انسانی است، غوغایی در تاریخ انسان ها به پا کرده است، در این صورت چگونه علت را رها کنیم و به معلول اصالت بدهیم؟
گروه وابسته به ابزار تولید جددی، که برای خود نظامی جدید می خواهند.
و گروه وابسته به نظام کهن که منافع خود را در ثبات آن می اندیشند.
چنین تفسیری که مبارزه انسان ها را به مبارزه ی طبقاتی منحصر می کند، چشم پوشی و نادیده گرفتن زیباترین و درخشان ترین جلوه های حیات انسانی در امتداد زمان است. این تفسیر فعالیت انسان ها را در غرایز متمایل به پایین که هدفی جز یک امر مادی و محدود و موقت ندارد، خلاصه کرده و از یک رشته غرایز متمایل به بالا که از حدود فردیت خارج بوده و همه ی بشریت را در بر می گیرد و شرافت های انسانی و ارزش های اخلاقی را تعقیب می کند، به کلی چشم فرو بسته است.
آیا می توان گفت که همه نبردها و تلاش های انسان در انگیزه های حیوانی و شهوانی و جهت گیری های فردی و شخصی زودگذر خلاصه می گردد؟ یا این که در کنار آن نبرد، نبردها و تلاش های دگری بوده است که انگیزه ای جز احیای حق و میراندن باطل نداشته است، نبردهایی که در یک طرف، پایگاه عقیدتی و انگیزه ی انسانی و ماهیت آرمانی و جهت گیری به سوی خیر و صلاح وجود داشته است و در طرف دیگر انگیزه های حیوانی و شهوانی و جهت گیری فردی و شخصی و موقت بوده است.
نبردهایی که در یک طرف انسان متعالی و وارسته وجود داشته که خواهان برقراری نظام الهی و حکومت ارزش های اخلاقی بوده و در طرف دیگر انسان های منحط حیوان صفت بوده اند که همه شخصیت آنها در امور حیوانی خلاصه می شده است.
صفات تاریخ بشر از این نوع نبردها، خاطرات بسیار شیرین و رؤیایی دارد، و با مراجعه به تاریخ زندگی رادمردان الهی، واقعیت و حقیقت این دو نبرد روشن می گردد.
حتی در آن نبردهایی که برای محو نظام طبقاتی صورت گرفته است، تا حقوق مستضعفان را از گروه طاغوتیان بازستاند، رهبری این گروه به دست مردان وارسته ای بوده است که به خاطر نوع دوستی و حفظ حقوق انسان قیام کرده و یا از نهضت حمایت نموده اند.
آیا گردانندگان همه نهضت های مترقی، پیوسته محرومان و مستضعفان بوده اند، یا این که گاهی از طبقات مرفه برخی بر ضد نظام حاکم قیام می کردند و آن را از بیخ و بن می کندند؟ نمونه آن را می توان قیام ابراهیم و موسی (علیه السلام) دانست.
آیا قیام محرومان و مستضعفان فقط و فقط به خاطر تأمین نیازمندی های مادی، آن هم به موازات تکامل ابزار تولید، بوده است یا این که بسیاری از قیام ها به خاطر آرمان خواهی و احیای ارزش های انسانی انجام گرفته است؟
آیات قرآن حاکی است که قسمت اعظم یاران پیامبران را افراد مستمند تشکیل می داده اند که هدف و انگیزه آنان از قیام و نهضت، محو شرک و آثار ویرانگر آن بوده است و در نتیجه احیای آیین خدا و عبادت و ستایش او بود.
ما از این میان به آیه ای اشاره می کنیم:
(...وَ ما نَریکَ اتَّبَعکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِى الرَّأْىِ...)(1)
«ما جز این نمی بینیم که یک مشت فقیر و فرومایه از تو پیروی می کنند».
اگر مستکبران پیروان نوح را فرومایه می خوانند، به خاطر فقر و بدبختی آنان بوده است.
درباره پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) می خوانیم که ثروتمندان گرایش خود را به آیین وی مشروط بر این کردند که وی مستمندان را از خود براند و این حقیقت در سوره انعام آیه 52 وارد شده است.
آیا همه قیام ها، به خاطر محو نظام حاکم و ایجاد نظام جدید بود؟
و به عبارت روشن تر: همه نهضت ها، به خاطر نابود کردن یک رشته مقررات و جایگزین کردن مقررات نوین بود؟ به طور مسلم پاسخ این سؤال منفی است، بسیاری از نهضت ها، به عنوان بازگشت به نظام کهن بود که حاکم وقت از اجرای آن سر باز می زد، و نمونه این قیام ها را در عصر عثمان و قیام علوی ها بر ضد اموی ها و عباسی ها مشاهده می کنیم.
این پرسش ها و امثال آنها، که مارکسیسم ناچار است از پاسخ به آنها شانه خالی کند، گواه بر آن است که هرگز نباید عامل سازنده و نیروی محرک تاریخ را در مبارزه طبقاتی، آن هم به خاطر رشد ابزار تولید خلاصه کرد و از دیگر عوامل چشم پوشید.
مراجعه به تاریخ، بیوگرافی دو گروه را در اختیار ما می گذارد:
1. گروهی اسیر منافع مادی، محکوم جبر ابزار تولید در اسارت شرایط مادی، تمایلات آنان انعکاسی از شرایط محیط بوده است، و آن چنان دست بسته بودند که جز قیام و نهضت بر نظام حاکم، آن هم به خاطر تأمین نیازمندی های زندگی، چیزی نمی توانستند در سر بپرورانند.
2. گروهی حق جو و حق طلب، آرمان خواه و پرخاشگر، آزاد از جبر محیط و جبر طبیعت، خواهان ارزش های انسانی و اصول اخلاقی.
به طور مسلم، نبرد گروه نخست با نظام حاکم جز به خاطر محو اختلاف طبقاتی و بهبود وضع زندگی خود نبوده است و نیروی محرک تاریخ نزد آنان جز بهتر خوردن و و بهتر پوشیدن و بهتر زیستن چیز دیگری نیست.
در حالی که انگیزه گروه دوم برای نبرد با نظام حاکم، احیای شرافت انسانی و ارزشهای اخلاقی، بوده و هدف احیای جامعه و آزاد کردن انسانیت از خوی حیوانی در زندگی مادی گری است.
از بحث گسترده پیرامون دو بینش، روشن گردید که از نظر مارکسیسم آنچه اصیل است، رشد ابزار تولید است و فرد و جامعه به دنبال رشد ابزار تولید کشیده می شوند.
و به عبارت دیگر: ابزار تولید، در نظر مارکس هر چند خدا نیست اما قدرت خدایی دارد که جامعه ی انسانی را با تمام نظامات دیرینه و آینده اش (کن فیکون) کرده و همه را دگرگون می سازد در حالی که در بینش مقابل او اصالت از آن انسان است، او است که با آزادی کامل، حرکت می کند و تاریخ را به دنبال خود حرکت می دهد.
آیا با این وضع، مارکسیسم حق دارد که از (اومانیسم) دم زند، و بگوید من طرفدار اصالت انسان هستم و مکتب من برای نجات انسان و از خود بیگانه شدن انسان ها است، در حالی که از نظر او موت و حیات، ترقی و انحطاط انسان ها به ابزار چوبی و آهنی بسته است که «انسان را می برد آنجا که خاطر خواه اوست».
اکنون کمی در این قسمت گسترده تر سخن بگوییم:
در فلسفه نظری تاریخ، درباره مسیر و محرک و هدف تاریخ بحث می شود مثلاً می گویند:
1. مسیر و منازل برجسته حرکت تاریخ کدام است؟
2. مکانیسم حرکت و محرک تاریخ چیست؟
3. هدف چیست و تاریخ به کجا می رود؟
مارکس در برابر این پرسش های سه گانه چنین می گوید:
من مخروط «اندیشه ی هگلی» را که وارونه بود و بر سر ایستاده بود، بر قاعده نشاندم. او واقع تاریخ را ایده و اندیشه معرفی کرد، من واقع تاریخ را «نزاع مستمر تاریخی» معرفی نمودم. این است محرک تاریخ.
«من مسیر تاریخ بشر را جلوه های گوناگون اندیشه ندانستم، به گونه ای که اندیشه ای به اندیشه ای مبدل گردد و سپس جامعه را دگرگون سازد، بلکه مسیر تاریخ را مراحل مختلف رشد ابزار تولید در دنیای مناسب آن معرفی کردم.
اگر بخواهیم از عقیده «مارکس» درباره پرسش های سه گانه فاکتورگیری کنیم، وی به پرسش های ما چنین پاسخ خواهد داد:
1. تاریخ به کجا می رود؟ به سوی جامعه ی بی طبقه.
2. محرک این رفتن چیست؟ رشد ابزار تولید و نزاع طبقه ی نوخاسته با طبقه ی کهن.
3. از چه راهی می رود؟ مراحل مختلف تاریخ عبارت است از ادوار کمون نخست، بردگی، فئودالی، بورژوایی و... که هر یک در دوره ای و متناسب با درجه ای از رشد ابزار تولید وجود داشته است.
ما فعلاً درباره پاسخ او نسبت به منازل و مسیر تاریخ و هدف آن، بحث نمی کنیم و بحث خود را روی پاسخ او از محرک تاریخ متمرکز می سازیم و تمرکز بحث در تشخیص نیروی محرک تاریخ روی این نقطه است که در شکل گیری یک جامعه، اصالت با کدام یک از این دو تا است؟
آیا انسان اصالت دارد و اراده و خواست و آرمان های مقدس و یا نامقدس او است که تاریخ را می سازد، و تکامل دستگاه های تولیدی نیز شاخه ای از این اصالت است، و حرکت تاریخ جز حرکت خود انسان چیز دیگری نیست؟ و در حقیقت جامعه ی انسانی سازنده تاریخ و پدیدآورنده آن است؟ در این صورت تاریخ، موجود زنده و متحرکی است که روحی دارد و جسمی و عزمی و آهنگی. زیرا فرض این است که اصالت از آن انسان است و اوست که تاریخ را با آهنگ و نظام خاصی می سازد و حرکت تاریخ جز حرکت انسان ها چیزی نیست.
یا این که اصالت، مربوط به دستگاه های تولید و رشد ابزار کشاورزی و صنایع است و تعیین کننده ی خط مشی تاریخ، جز کشمکش طبقاتی که مولود رشد ابزار تولید، و ثبات روابط اقتصادی است، چیزی نیست. در این صورت حرکت تاریخ، حرکت انسان ها در تاریخ است و انسان نقشی در سازندگی تاریخ ندارد، و انسان پیش از آن که سازنده تاریخ باشد، کاشف قوانین تاریخ می باشد.
مارکسیسم نظریه دوم را پذیرفته و خود را کاشف قوانین جامعه می داند، قوانینی که زاییده ی مبارزه طبقاتی و کشمکش های درونی جامعه است.
انسان در این مکتب، روی خطوط تاریخ حرکت می کند و در جاده ای گام بر می دارد که پیش از او ساخته و کشیده و تمام شده است و انسان جز پیمودن راه، کار دیگری نمی تواند انجام دهد.
ولی در مکتب دیگر: تاریخ ساخته دست انسان ها است، انسان خود سازنده تاریخ می باشد، پیش از حرکت انسان، نه راهی وجود دارد و نه خطی، و این انسان که با حرکت خود، راه را می سازد و خط را ترسیم می کند و لذا انسان در این مکتب، سازنده تاریخ است نه کاشف آن.
از میان این دو نظر آن که می تواند به انسان ارزش بخشد، همین نظریه است نه نظریه ی مارکس، زیرا در نظریه مارکس، انسان اصالت خود را از دست داده و آلت دستی برای ابزار تولید بیش نیست.
مارکسیسم گذشته از این که اصالت انسان را انکار کرده و اصالت را به دست ابزار تولید داده است، معلول را به جای علت گرفته است، زیرا رشد دستگاه های تولید خود معلول ابتکار انسان و ذوق صنعتی و رشد فکری و سرانجام معلول حس کنجکاوی او است، و این حس که یکی از غرایز اصیل انسانی است، غوغایی در تاریخ انسان ها به پا کرده است، در این صورت چگونه علت را رها کنیم و به معلول اصالت بدهیم؟
پینوشتها:
1. سوره هود، آیه 27.
منبع: سبحانی، جعفر؛ (1386) مسائل جدید کلامی، قم: مؤسسه امام صادق (ع)/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}